نتایج جستجو برای عبارت :

بشنو تو این حکایت

 گفته بودم شادمانم ؟ بشنو و باور مکن !
گاه می لغزد زبانم ، بشنو و باور مکن !
گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟
گفتم آری می توانم ... بشنو و باور مکن !
عشق اگر افسانه  می
سازد که در زندان دل
چند روزی میهمانم ، بشنو و باور مکن !
در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت :
"با همه نامهربانم" ، بشنو و باور مکن !
گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو
گفته بودم شادمانم ، بشنو و باور مکن !
سجاد سامانی
اسمتونو جمع کنید ببینید چه شعری ساخته میشه! 

الف..........ای مهربان یارم
ب............باعشق تو میمانم 
پ............پای خسته ای دارم 
ت............تا هستی منم هستم
ث............ثابت میکنم هستم
ج.............جان من فدای تو
چ.............چند وقتی بمان بامن
ح.............حال از من نمیپرسی
خ.............خوابم با تو شیرینه 
د.............در جانم زدی رخنه
ذ.............ذره ذره آبم کن
ر.............رسوای جهانم کن
ز.............زلف خود پریشان کن
ژ.............ژنده جامه ای پوشم
س...........سر برشانه ام بگذار 
ش...........شوق من دو چندا
        سَر میزنم، سرِ کوچه ات گاهی که ساعت قلبم زنگ می زند و  میرسم به طپشْ طپشِآن لحظهکه از پنجره ات می گذرم 
بی مَهاباتَلنگُر می زنم به شیشه اتوتو نمی شنوی مرا که بغض ابر های سنگینم 
بشنو تَصنیفِ چشمان ام را که قطره قطرهقطرهاز سُکوتِ آتشین تو فرو می چکد ِ                              
هر چه گفتم عیان شود به خدا
پیر ما هم جوان شَود به خدا
در میخانه را گشاد یقین
ساقی عاشقان شود به خدا
هر چه گفتم همه چنان گردید
هر چه گویم همان شود به خدا
از سر ذوق این سخن گفتم
بشنو از من که آن شود به خدا
آینه پیش چشم می آرم
نور آن رو عیان شود به خدا
باز علم بدیع می خوانم
این معانی بیان شود به خدا
گوش کن گفتهٔ خوش سید
این چنین آن چنان شود به خدا
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
 
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
 
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان واین راه بی نهایت
 
پ. ن:یه چیزی هم میگم و چراغا رو خاموش می‌کنم و می‌ذارم به حال خودتون باشین : کاشکی هنوز مهسو اینجا رو میخوند:) 
بوی خون آید ز سیب و هم انار و توت تو،
نوحه غم آید از گهواره و تابوت تو.
حاصل باغ انارت میوه نارنجک است،
شد سلح هم مذهب و هم دین و هم معبود تو.
آن قدر بمبی عدو برریخت در بام و درت،
کور سازد چشم بدخواه ترا خاکسترت.
مام افغانم، نبینی چشم گریان مرا،
بی گنه قربان مکن تو طفل ارمان مرا.
ای فلک، بشنو تو آخر آه و افغان مرا،
از جهالت کی رهانی خلق افغان مرا؟
هرچند که هرگز نرسیدم به وصالتعمری که حرامِ تو شد ای عشق، حلالت!طاووسی و حُسنت قفسِ پرزدن توستای مرغِ گرفتار، چه سود از پَروبالت؟!زیباییِ امروزِ تو گنجی ابدی نیستبیچاره تو و دل‌خوشیِ روبه‌زوالت!مانندِ اناری که سرِ شاخه بخشکدافسوس که هرگز نرسیدی به کمالت!پرسیدی‌ام از عشق و جوابی نشنیدیبشنو که سزاوارِ سکوت است سؤالت!یک‌بار به اصرارِ تو عاشق شدم ای دل!این‌بار اگر اصرار کنی، وای به حالت!
 
 
 
این چه شوریست که در دور قمر میبینمهمه آفاق پر از فتنه و شر میبینمهر کس روز بهی می طلبد از ایامعلت آن است که هر روز بدتر میبینمابلهان را همه شربت ز گلاب و قند استقوت دانا همه از خون جگر میبینماسپ تازی شده مجروح به زیر پالانطوق زرین همه بر گردن خر میبینمدختران را همه در جنگ و جدل با مادرپسران را همه بد خواه پدر میبینمهیچ رحمی نه برادر به برادر داردهیچ شفقت نه پدر را به پسر میبینمپند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کنکه من این پند به از گنج و گوهر م
 
 
باسمه تعالیچلچراغپند و اندرزقصیده ۱۲
می سرایم از پدر ، من یک قصیده بهرتانتا که فرزندان کنند اعمال و باشد راهشان
پند و اندرز پدر را بشنو از ما ای پسرتا شود درسی برای نسل ما، در این زمان
راستی را پیشه کن در زندگی و کار خویشتا توانی از دروغ بگریز و دوری کن از آن
گر سخن لهو و لعب  باشد، مگو بهر عمومتا توانی گو کلام اولیا و عارفان
گر بود کاری صلاحت، جستجو در آن مکنگر بدانی عیب این و آن، مگو بر دیگران
چونکه اسراف است تبذیر و بود آن ناثوابحد اوسط
عاشقانه ترین عاشقانه های جهان
در برابر قلبم کم میاورند
وقتی که پای "تو" در میان است
.
بشنو!
فریاد عاشقانه ی قلبم را
دستهایم را که میگیری
نگاهم که میکنی
مشتاقانه تر از ثانیه ها...
عشق در وجودم میتپد
آوای بودنت، عاشقانه های جهان را میرقصاند
جهان در برق چشمانم میلرزد
و آغوشت تو گرم میکند تنم را...
با آرامشی از جنس بهشت... :)
.
آغوش تو آرامشی از جنس بهشت است
آرامشت از جنس "تو" در آینه ی "من"
خالیست جهان بی تو و عشقت شهِ قلبم!
بر بوم جهان با تو خوشست عشق کشید
مفضل گوید بامام صادق ع عرضکردم قربانت گردم دعا جامعی یعنی تمام و کاملی بمن بیاموز فرمود خدا را ستایش کن زیرا هیچ نماز گزاری در نماز میگوید سمع الله لمن حمده یعنی  خدایا بشنو سخن اکسیکه تو را ستایش کنی 3 ونیز ان حضرت ع فرمود رسولحداص چنان بود که روزی سیصدوشصت بار خدا را حمد وستایش مبکرد بشماره رگهای بدن واینگونه. میفرمود والحمد لله دبالعلمین ،کثیرا علی کل ال  یعنب ستایش مخصوص  پروردگار جهانیانست بسیا ر بر حال 
رسم دنیا در همین است آنکه آمد رفتنی ستبعدِ رفتن نام نیکت بر زبانها ماندنی ست
 
تا توانی خلق را از خود مرنجان با سخنآنکه بالاتر نشیند ، آخرش افتادنی ست
 
عمر و جانت گرچه عمر نوح هم باشد ولیشیشه ی عمر گرانم عاقبت بشکستنی ست
 
تکیه بر ایمان خود کن هم رهِ شیطان مشوریسمانِ دست شیطان قطعاً پوسیدنی ست
 
ثروتت بند است بر شب شهرتت با یک تبیعاقبت ثروت به دست وارثان بسپردنی ست
 
دل مبند بر مال دنیا ، مالِ دنیا بی وفاستخرقه ی زر هم بپوشی سیم و زر نابردنی ست
⭕️بی حجابان غاصبند و غصب دلها می کنندصاحب آن خانه را از خانه بیران می کنند.
صادق آل محمد گفت: دل عرش خداستبی حجابان عرش حق را لانه ی خود می کنند.
خواهرم گر شیر باشی و دلِ شیرت بودهل مبارز با خدا گفتی و مغلوبت کند
گر طلاقی را که مبغوض است بابش باز شدانتهای غصب دلها بود که کارش زار شد.
آتشی کانداختی در کلبه ی عشقِ کسیدودِ آن آتش به چشمت رفته و کورت کند.
یک نصیحت بشنو از من پا مزن بر بخت خویشچون کسی چون تو دلِ شُویت به تسخیر آورد.
توبه کن، بگرد و مایو
 العجل آقا که حسین(ع) منتظرست
 

 
مهدیا درد دل سوخته ام را بشنو
                               اندکی از غم پنهانی من را بشنو
اینهمه ظلم و سیاهی به دنیا تا کی
                          خود بگو اینهمه هجران و تطاول تاکی
در غمت بی سر و سامان و حزینم مولا
                           بیکس وبی دل و حیران وغمینم مولا
سوختم،سوختم آقا تو به فریادم رس
                             من گدای توأم آقا،تو به فریادم رس
روزگاریست که من واله و حیران توأم
لطف حق داد به ما حضرت قاآنی را
.
در میان دو جهان غیر شهیدان حسین
چه کسی درک کند مردن عرفانی را؟
.
خون قاسم که زمین ریخت، فرو می بلعید
هیبت و قدرت آن دولت شیطانی را
.
باتلاقی است که جز دولت منفور ترامپ
عاقبت می شکند کعبه عبرانی را
.
رهبر کفر جهانی که به مستی خفتی!
خیز و بشنو سخن ملت قرآنی را:
.
ضربه ای سوی تو آید که فراموش کنی
چهره رافت اسلامی انسانی را
.
دشمنان وطنم باز همه می بینند
انتقام و غضب خاسته از وحدت ایرانی را
.
بابِ قاسم که شود ساخته در صحن
سلام      
 
 
                             بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِی الدِّینِ ۚ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَٰکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا
یکی از بچه های کلاس که از گیلان به دانشگاه ما آمده است در مورد حال و هوای شهرش میگفت. آنطور که شنیدم آنقدر برگ زرد روی زمین میریزد که آدم برای عبور و مرور باید یک تونل بسازد. در یک چشم به هم زدن حجم عظیمی از برگ های پاییزی روی زمین میریزند. با اولین باران پاییزی، قورباغه ها طلبکارانه گوشه مرداب می نشینند و غبغبشان را باد میکنند. اردک ها هم با فیس و شماتت از آب بیرون می آیند و با تبختر راه میروند و خودنمایی میکنند. نمیدانم، اما شنیدم که آنجا گاوها
 
دارد صدایت می زنم... بشنو صدایم را! 
بیرون بکش از زندگی و مرگ! پایم را 
داری کنار شوهرت از بغض می میری 
شب ها که از درد تو می گیرم کجایم را 
هر بوسه ات یک قسمت از کا/بوس هایم شد 
از ابتدا معلوم بودم انتهایم را 
در هر خیابان گریه کردم، گریه من را کرد! 
شاید ببیند شوهر تو اشک هایم را 
هیچم! ولی دارم عزیزم «هیچ» را از تو 
مستیم از نوشابه ی مشکی ست یا از تو؟! 
دارم تلو... دارم تلو... از «نیستی» مستم 
حالا «دکارت» مسخره ثابت کند «هستم»! 
«بودم!» بله! مثل ج
 
خواجه عبدالله انصاری: روزه جوانمردان طریقت ‏به زبان اهل معرفت ‏بشنو و ثمره سر انجام آن بدان، چنانکه تو تن را به روزه داری، و از طعام و شراب باز داری، ایشان دل را به روزه دارند و از جمله مخلوقات باز دارند تو از بامداد تا شبانگاه روزه داری، ایشان از اول عمر تا به آخر روزه دارند.
 
 
 
امشب از بوی اقاقی؛ سر خوشم
وز شراب چشم ساقی؛ سرخوشم
من خراب چشم مستت؛ ساقیا
می بده ؛ قربان دستت ساقیا
حیرتم ؛ آیینه دارم دلبر است ...
مستیم ؛ امشب ز جایی دیگر است من پر از هویم
که هی هی می‌کنم بشنو از نی ... بشنو از نی می‌کنم
باز آشوبی به کارم کرده عشق
همچو رگ‌های سه تارم کرده عشق
مست گشتم...چرخ خوردم...کف زدم
نو شدم ... برخاستم ... بر دف زدم
آه ای دف ها مرا یاری کنید "دل ز دستم می‌رود " کاری کنید
 
" مولانا"
 
ادامه مطلب
وقتی در ریسرچت کانهو حمار در گل گیر کرده ای و کم مانده که سر به بیابان نهی! و جناب حافظ اینگونه دلداری می دهد: 

ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی :(  
بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار (حافظ جان اینجا زمستان است و در د
- بانو ! آن روز به یادت هست که تو از گرمای طاقت سوز و تشنگی نالیدی و من شعری خواندم و تو به طعنه گفتی که شعر را به نان و آب و سرپناه نمی توان تبدیل کرد ؟ یادت هست ؟
- البته آقا .... البته ....
- حال بشنو تا بگویم : تبدیل یک شکل ندارد که آن شکل هم مستقیم باشد . تنها یکی از اشکال تبدیل بی واسطه است . شکل های دیگر تبدیل آنقدر ساده نیست که درک ان به سادگی مقدور شود . عمیق تر از اینکه هستی شو تا هر تبدیلی را به درستی درک کنی . من دشوار ترین لحظه های زندگی ، و در اوج
"علی بن موسی الرضا را باید دید. او امام است و امام به گفتن نمی آید. نه واژه کمک می کند و نه زبان یاری. عقل هم در این بساط، بازیچه است. از من بشنو و باور دار که امام معصوم به تعریف درنمی آید. امام معصوم را باید دید، باید تماشا کرد."
+ اقیانوس مشرق - مجید پورولی کلشتری
تازه دارد فهمم میشود چه بر سرم رفته است... اگر تمام اشعار ابتهاج و منزوی و شهریار را هم ممزوج کنم، باز هم کفاف دردهایم نمیشود... آنقدر دلگیرم که گویا جهان در برابر دلمرده است، به راستی مرگ واژه باشکوهی است برای اینگونه زیستن.. نمیدانم، این سکوت، این تحمل، این فریاد، این ناشکیبایی از کجا در وجودم رخنه کرد... هر چه تبر هم بزنم فایده نکند، انگار بعضی چیزها از درون فاسد شده است.. عزیز من! از من بشنو... آنقدر حیرانم که به جامی هم جمی جهان‌نما را بنگرم و
 سه  نفر برداشت خودشون از صحبت موسی در کوه طور رو  بیان میکنند.
موسی به خدا میگه ارنی (خود را به من نشان بده)
خدا در جواب میفرماید لن ترانی (هرگز مرا نمیبینی)
 
برداشت  نفراول:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
 
برداشت  نفر دوم:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو، نه جواب لن ترانی
 
برداشت نفر سوم:
ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد
تو که با منی همیشه، چه تری چه لن ترانی
 
سه بیت، سه نگاه و سه برداش
البته اینم یه حرف جالبه که ما تمومه حرفامون حق به جانبههه ما از خوبیامون دم زدیم وگرنه منم به خیلیا کم بدی نکردمپول دختر موقعیتم خدایی بد نبوده عمقه نیتمولی بذار بدو بیراه هارو حوالم کنن بلکه خالی شنو منو حلالم کننمنم یاد گرفتم اینارو از اجتمامون پ توجیح نداره کارم اشتباه بوداگه درد دارم بوده حقم .ون لقمیه حساب کتابی بوده که مونده از قبلبگذریم اینم با یه دیده روتینبشنو بگو بسه بس که دیکته خوندی تو هم اگه زندگی مارو دیده بودیتو صدتا ترک سر ت
البته اینم یه حرف جالبه که ما تمومه حرفامون حق به جانبههه ما از خوبیامون دم زدیم وگرنه منم به خیلیا کم بدی نکردمپول دختر موقعیتم خدایی بد نبوده عمقه نیتمولی بذار بدو بیراه هارو حوالم کنن بلکه خالی شنو منو حلالم کننمنم یاد گرفتم اینارو از اجتمامون پ توجیح نداره کارم اشتباه بوداگه درد دارم بوده حقم .ون لقمیه حساب کتابی بوده که مونده از قبلبگذریم اینم با یه دیده روتینبشنو بگو بسه بس که دیکته خوندی تو هم اگه زندگی مارو دیده بودیتو صدتا ترک سر ت
هوالمحبوب
سلام محبوب ازلی و ابدی
امروز را بیشتر از دیروز با یاد تو سپری کردم، داشتم فکر می‌کردم به لطف ماه توست که دردها تسکین یافته‌اند، غم‌ها سبک‌تر شده‌اند. اصلا به قشنگی ماه توست که بیداریم و از بیداری‌مان لذت می‌بریم.
یاد توست که لبخند می‌شود و بر لب‌هایم می‌نشیند، یاد توست که گاه اشک می‌شود و از چشم‌هایم می‌چکد، یاد توست که قلبم را آکنده، یاد توست که در دقایقم جاری است، یاد توست این شعف درونی که می‌جوشد و به غلیان در می‌آید.
از
فکر می کنید مولانا اسم کتابش را چگونه انتخاب کرده است؟ 
برخلاف دیگر شعرا، او در قید و بند اسم نبوده
و اسم کتابش را مثنوی معنوی گذاشته! مثنوی که یک قالب شعریست...
 
بشنو این نی چون حکایت می کند   از جدایی ها شکایت میکند
این بیت سرآغاز اشعار مولاناست...
که در آن نی، استعاره از انسان است و مصرع دوم اشاره دارد به جدا افتادن انسان از اصل خویش!
و اینکه اگر انسان مانند نی درونش خالی از حسد و کینه و امراض شیطانینباشد نمی تواند آواز انسانیت سر دهد!
در هر حالی هستی ...
با هر هدفی که داری ...
اگه میخوای باقی بمونی...
اگه میخوای نجات پیدا کنی...
اگه میخوای ارزشمند باشی...
اگه میخوای متفاوت باشی...
شروع کن به نوشتن... فقط بنویس ...
پیامبر بهترین مخلوق خداست ، خدا بهترین هدیه اش را به پیامبر داد ... برایش نوشت ... و با نوشتن او را متنعم کرد...

اگر کسی اهل نوشتن نبود، اهل نعمت نیست...
​​​​​_میشود از عشق برایم بگویی؟_عشق لحظه های با او بودن است.  احساس ناب خوب بودن است. عشق یعنی این لبخند پر فروغ، ذکر با من بمون با من بمون . عشق در آغوش کشیدن نیست، احساس میان دو دوست نیست . حتی بوسه ها را در بر نمی گیرد. عشق تنها با او بودن است . در رکابش دویدن است . عشق یعنی سجده و میثاق او ، احساس ناب دیدار او . من معشوقی بی نظیر دارم . حرف های نا گفتنی دارم . بشنو از من این نوا را که تا او هست هستم . من بی او تاب تحمل ندارم. صبر  نداشتن ها و نبودنش
:: ای باران...از غصه ام آگاهی
 
هوالودود
 
پنجره را باز بگذار. باید عطر خاک باران خورده و موسیقی قطره ها اتاق را پر کند. باید کمی به خودت استراحت بدهی، مثلا دراز بکشی و چشمانت را ببندی و به هیچ چیز جز باران نیندیشی. نه در دل شعر بخوانی نه برای خودت فکر و استدلال کنی و نه در خاطرات غوطه ور شوى. 
 
دل بسپار به عطر بهاری این بارش... بهار دارد مى رسد. این را من نمى گویم...تقویم نمی گوید... شکوفه ها نمی گویند...امشب این قطره های معجزه گر، که هر یکی رزق جوانه ای
:: ای باران...از غصه ام آگاهی
 
هوالودود
 
پنجره را باز بگذار. باید عطر خاک باران خورده و موسیقی قطره ها اتاق را پر کند. باید کمی به خودت استراحت بدهی، مثلا دراز بکشی و چشمانت را ببندی و به هیچ چیز جز باران نیندیشی. نه در دل شعر بخوانی نه برای خودت فکر و استدلال کنی و نه در خاطرات غوطه ور شوى. 
 
دل بسپار به عطر بهاری این بارش... بهار دارد مى رسد. این را من نمى گویم...تقویم نمی گوید... شکوفه ها نمی گویند...امشب این قطره های معجزه گر، که هر یکی رزق جوانه ای
بعضی دختر خانما می گن من هر جور دوس دارم می خوام برم توی خیابون و به هیشکی هم ربطی نداره...حجاب اجباری رو دوست ندارم رعایت کنم...
خواهشاً فقط منصفانه به این کلیپ دقت کنید... قبول هم نداری حداقل بشنو:
برای تماشای فیلم کلیک کنیددلیل وجدانی حجاب/قرائتیحجم: 4.66 مگابایت 
مفضل گوید امام صادق ع بمن فرمود. ای مفضل انچه بتو میگویم بشنو وبدانکه خق است انجام ده و به برآدران بزرگوارت خبر ده عرضکردم برادران بزرگوارم کیانندفرمود کسنیکه  درروآساختن حوایج براد ا من خود رغبت دارندسپس فرمودهر کس بک حاجت برادر مومن خودرا روا% کند خدای عروجل روز قیامت صد هزار حاجتاورارواکند که نخستین انهابهشت باشد و دیگرش. انکه خویشان واشنایان وبرادرانش را اگرتاصبی نباشد ببهشت بردو. رسم  مفضل این بود که چون از بکی از براد ر انش در خواست
ناکسان بی‌مایگی دکّان کنندعاشقان گوهر به جان پنهان کنند
گوهر پنهان درخشد از نهانزان فیوضات نهانی آن کنند
جهل دائم خلق را چون چرخ کردگوش خود بر عوعوی گرگان کنند
چون که جان با موسقی بیگانه شدلاجرم عرعر به گوش جان کنند
گرچه با جان خلق دون بیگانه استهرچه را دیوان بگویند آن کنند
تو برو بشنو نوای گونه‌گونورنه در گوش خرابت لان کنند
تو برو گوش خرابت باز کن حلمیا این کار را مستان کنند
موسیقی: Mark Eliyahu - Through Me
                
حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین
بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم.
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام
ادامه مطلب
■ ابتدا این کلیپ را ببنید سپس متن را مطالعه کنید؛
1: پیرمرد کشاورز طبسی در مقابل وزیر کشاورزی ایستاده و بدون ملاحظات اداری در کمال اعتماد به نفس از وضعیت مدیریت کشاورزی و شرایط بازار گوجه فرنگی گلایه می کند!
2: نکته قابل توجه برای شما لحظه خداحافظی است که دستی به شانه وزیر می زند و می گوید: خودتان می دانید و مملکتتان! (احساس "دیگری" بودن) 
3: این کشاورز مهمترین زمان ارائه درد دل خود را به دو بیت اختصاص داد که برای بسیاری نامفهوم است. اما شعری که ا
دلم مسافرت می‌خواهدبه جایی که نیستبه غاری با پایان باز...که آن‌طرفش به دریا می‌رسد!به ساحلبه آزادیبه صلحبه حیاط امام‌زاده‌ای نامکشوفشهری در کنج آسمانمدینه‌ای که هر روز صبحلاله‌هایشقناری‌هایشبادبادک‌هایشو عروسک‌هایشبه «گل نرگس» سلام می‌کنندمن باید «پلاک» یک «ستاره» راکه هنوز در «جبهه جنوب» زندگی می‌کندبه دست مادرش برسانم...و آشتی کنمبا جزر و مد اروندو آن‌همه نخل سرجدامن هنوزدنبال «قایق عاشورا» می‌گردمکه در «شب حنابندان» گم شد
بیادت هستم واین شعر گفتن ها بهانه ستغزل گفتن فقط یک گوشه از این حرفهای عاشقانه ستدلم بدجور می گیرد چواز تو دور ومهجورمبخوان حال دلم بنگر که اینها ناله هایی شاعرانه استزدرد دوریت از چشم خونبارم شب وروزموازهجران وغربت شام تارم چون فسانه ستغزلهایم همه مملو زدرد وغربت وعزلتواشعارم همه مرثیه هایی غمگنانه ستسپاهانی ام وعشق وطن دارم چه فرقی می کند من راکه شهرم اردبیل وفارس ، قم یاهگمتانه ستدرآشوبم و بد جوراین  دلم گیر است می دانیواین دلتنگی من
♦️شعری بسیار زیبا (#صلح)

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبانِ دل، دلی لبریزِ مهر تو
تو ای با دوستی دشمن.
 
زبان آتش و آهن
زبان خشم و خونریزی ست
زبان قهر چنگیزی ست
بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است دردا که این معما شرح و بیان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد چنگ خمیده قامت می‌خواندت به عشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و در حق او کس این گمان ندارد احوال گنج قارون کایام داد بر باد در گوش دل فر
جهل و کبر ملّت‌ها را درو می‌کنند، ادّعای خودشناسی، ادّعای خداشناسی، این که من برترم و راه من، دین من، کیش من، فکر من، شیوه‌ی من برترین است. باری زندگی عزم می‌کند تا حقیقت خویش عریان کند. زندگی عزم می‌کند تا بر دهان طفل خام عقیده زند.
 بشنو! ببین! تجربه کن! زندگی چنین می‌گوید. مرده می‌گوید نمی‌خواهم. خودبین می‌گوید من باید دیده شوم. کوتاه می‌گوید من بلندترین‌ام، دیگران باید به من بنگرند. آری دیگران به تو می‌نگرند، لیکن به خردی و نادانی‌
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟بلند شو مگر نمی‌بینی شامیان دور علی را گرفته‌اند؟بلند شو برادردلم رفته بین‌الحرمین، کنار علقمهبندبند وجودم دم گرفته «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»بلند شو دلمان برای لبخندت، برای بصیرتت، برای آرزوهای شهادتت تنگ می‌شودپاشو امیر لشگر ایرانبلند شو هنوز فتوحات زیادی باقی ماندهبلند شو دلم برای خم ابرویت تنگ شدهبرای اخم‌های پرصلابتتچگونه باور کنم رفتنت را؟!آنقدر در کوه‌ها و بیابان‌ها به دنبال شهادت گش
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟بلند شو مگر نمی‌بینی شامیان دور علی را گرفته‌اند؟بلند شو برادردلم رفته بین‌الحرمین، کنار علقمهبندبند وجودم دم گرفته «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد»بلند شو دلمان برای لبخندت، برای بصیرتت، برای آرزوهای شهادتت تنگ می‌شودپاشو امیر لشگر ایرانبلند شو هنوز فتوحات زیادی باقی ماندهبلند شو دلم برای خم ابرویت تنگ شدهبرای اخم‌های پرصلابتتچگونه باور کنم رفتنت را؟!آنقدر در کوه‌ها و بیابان‌ها به دنبال شهادت گش
چگونه باور کنیم خبر رفتنت را سردار؟ پاشو مگر نمی بینی شامیان دور علی را گرفته اند؟ پاشو برادر دلم رفته بین الحرمین کنار علقمه بند بند وجودم دم گرفته" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد" پاشو دلمان برای لبخندت برای بصیرتت برای آرزوهای شهادتت تنگ‌ می شود پاشو امیر لشگر ایران پاشو هنوز فتوحات زیادی باقی مانده پاشو دلم برای خم ابرویت تنگ شده برای اخم های پرصلابت برای فرماندهی پر صلابتت چگونه باور کنم رفتنت را!؟ آنقدر در کوه ها و بیابان ها به دنبال شه
سحر برخیز و ذکر یا ربی گو         دعایی ناله ای اندر شبی گو
به درگاه  خدایت  بندگی کن         از اعمال بدت شرمندگی کن
**************************************************بکن   پند   مرا    آویزه   گوش     خدایت  را  مکن   هرگز   فراموش
رضای حق طلب گر می نمایی     به روز و شب به کار مردمان کوش
**************************************************
بیا  بشنو  ز من  ای  یار  جانی       که پندت  می دهم  با  مهربانی
بدی را در  وجودت کن فراموش       ز جان  خوبی نما  تا  می توانی

حمیدرضا ف
فکر می کنید مولانا اسم کتابش را چگونه انتخاب کرده است؟ 
برخلاف دیگر شعرا، او در قید و بند اسم نبوده
و اسم کتابش را مثنوی معنوی گذاشته! مثنوی که یک قالب شعریست...
فکر می کنید مولانا اولین بیت کتابش را چگونه آغاز کرد؟ بر خلاف دیگر شعرا که با نام خدا شروع کرده اند...
بشنو این نی چون حکایت می کند   از جدایی ها شکایت میکند
این بیت سرآغاز اشعار مولاناست...
که در آن نی، استعاره از انسان است و مصرع دوم اشاره دارد به جدا افتادن انسان از اصل خویش
و اینکه اگ
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهتمن مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاهگر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوارگامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شب‌هاچون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغچون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهمدارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
پس از هزار بار کلنجار رفتن با خودم، تصمیم گرفتم برایت بنویسم تا شاید آدم بشوی یا اگر نشدی، لااقل هیولا نشوی، هندجگرخوار نشوی. نوشتن برایت را انتخاب کردم تا لبخندِ روی لب کسی بشوی و طوری نشود که روزی به خودت بیایی و ببینی اشک گوشه‌ی چشم آدم‌ها و بغض نشسته بر گلویشان شدی.
از من بشنو که هیچ‌وقت، به هنگام تنهایی‌ات شادمهر گوش نکن. وقتی تنها قدم میزنی شادمهر گوش نکن. وقتی تنها در خیابان‌های عجیب تهران قدم می‌زنی، شادمهر گوش نکن. 
در گوشت می‌خو
معجزه اخلاص  : داماد بزرگ خانواده جواد روح اللهی که میاندار این ضیافت باشکوه شده از طرف خانواده شهید از رهبر انقلاب درخواستی می کند : "حاج آقا یک خواسته هم از شما داریم. می خواستیم یک قولی از شما بگیریم که فردای قیامت همه ما را که اینجا هستیم شفاعت کنید" آقای خامنه ای میگویند : "ما چه کاره ایم که شما را شفاعت کنیم ؟" و بعد با اشاره به پدرومادرشهیدمی گویند : "این خانم بایدمن وشماراشفاعت کند. این آقا و این خانم ... "داماد خانواده می پرد وسط حرف رهبر ان
تو بجو کلام پنهان، تو بجو اذانِ در جانتو بجو حروف رقصان، تو بجو شراب جوشان
تو بجو به هر دو سویت، به درون و روبرویتتو بجو به های‌و‌هویت، به سرود و رقص عریان
بِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست افتانبِنِشین و نیک بنگر که عمارتیست خیزان
سر آن گرفته این شب که ز قلّه‌ها بخیزددم آن گرفته این تب که کشد مرا ز انسان
برو آدمی چه سانی که سراب عقل خاک استبرو خادمی بیاموز به حروف و رمز رحمان
برو این چنین نپایی، که به ساعتی و جاییبرو بی‌زمان به پا کن سر و سین و
صدای گوش‌خراشِ ناقوسِ کلیسا را با گوش‌های کورت بشنو! صدای شیهه‌ی کلاغ‌های پیر را با چشمانِ پلیدت ببین! دستانی که به سمتِ پروردگارت برای نابودیِ دیگران دَرهَم گِره کرده‌ای، سَرانجام خرخره‌ی بی‌جانِ دیگری را نشانه خواهد رفت. چه چیزی درونِ تاریکی خرخره‌ی نازکِ تو را نوازش خواهد داد؟ من همان سایه‌ی مرگم که همانندِ بختکی ثقیل، درونِ سیاهی، لاشه‌ی بی‌جانِ تو را با چشمانی باز، نشانه خواهد رفت. چشمان پلیدت را بیشتر باز کن تا دریابی چگونه ب
چقدر برای خود وقت میگذارید؟چقدر از حضور عزیزانت لذت میبرید؟چقدر در روز به آسمان نگاه می‌کنید و از حضور طبیعت مسرور می‌شویدچقدر نعمتهای تان را مرور میکنید؟چقدر اخلاق شکر گزارانه خود را تقویت میکنید؟چقدر  موسیقی و فیلم ها و کتابهای عالی گوش کرده اید و دیده اید و خوانده اید؟چقدر توکل کرده اید و رها بودید؟چقدر علایق و ایده هایتان را دنبال کرده اید؟در چه کاری مهارت داری و چه کاری را عالی انجام میدهی؟در لحظه همان را انجام بده که خوشحالت میکند
بنگر به خلق ترسان، همه کس ز خویش نالانهمه سو دهان گشوده که دهد غذای رحمان
تو به جای خود نشسته به دو دست خودببسته تو نداده می‌ستاندی که چنین شدی پریشان
پس ناکسان روانی که چنین حضیض جانیتو دکان عقل رفتی و شدی دخیل رذلان
ز تو عالم است گریان، ز تو خنده‌ها گریزانتو برو ز خویش می‌شو تن و دست و پای بی‌جان
تو برو بمیر در دم اگرت سر نجات استتو برو بمیر ای غم چه کنی به خلق غلیان  
خبرم رسید این شب گذر عظیم داردچو دهان خلق شوید ز حروف چرک افشان
به میان ش
زان یار دلنوازم شکریست با شکایتگر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردمیا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کسگویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجاسرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندیجانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصوداز گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزودزنهار از ای
 
چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی 
من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟
شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم 
و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام 
بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم 
که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای 
کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخ
اشکای یخی
 سیاوش قمیشی 6/8G                   Am Em  C          Bm                G               Am          C                     Bm اشکای یخی مو پاک کن      درای قلبت و وا کن       صدای قلبمو بشنو       من چه کردم با دل تو
                       [ G (X4) – F#dim7 (X6) – G (X2) – Dsus – D ]
D           G               Am     C         Bm                      G                        Am Em C      Bm            G
کاشکی تو لحظه آخر      عشقو تو نگام می خوندی        قلب تو صدامو نشنید      رفتی با غریبه موندی    
غزل ذیل را نیز در دیوان حافظ (در چند نسخه‌ی معتبر) نقل کرده‌اند و ما هم در اینجا می‌آوریم که باز عارف شیراز از وضع و روزگار خود شکایت دارد و علل آن را هم به اختصار (مانند فردوسی در شاه‌نامه در موقع غلبه‌ی اعراب بر ایران) برایمان باقی گذاشته و اگر درست بنگریم باید اعتراف نماییم که بسیاری از بدبختی‌های ما مردم سرزمین ایران را همین کیفیات و احوال ایجاد نموده و با خود زیادتر کرده و به یادگار باقی گذاشته است :این چه شور است که در دور قمر می‌بینم
موسی خطاب به خداوند در کوه طور:اَرَنی ( خود را به من نشان بده)خداوند:لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید)برداشت سعدی:چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذرکه نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"برداشت حافظ:چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذرتو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"برداشت مولانا:ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشدتو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانیسه بیت، سه نگاه، سه برداشتمثل سعدی، عاقلانهمثل حافظ، عاشقانهمثل مولانا، عارفانه
پ.ن: خیلی خیلی به
 
ﺑﺎﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺎ ﺗﺮﺍﻧﻪ،
ﺑﺎ ﻬﺮ ﻫﺎ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﻣ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﺧﺎﻧﻪ .
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺸﺖ ﺷﺸﻪ ﺗﻨﻬﺎ
ﺍﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺩﺭ ﺬﺭﻫﺎ،
ﺭﻭﺩﻫﺎ ﺭﺍﻩ ﺍﻭﻓﺘﺎﺩﻩ .
ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﻨﺠﺸ ﺮ ﻮ،
ﺑﺎﺯ ﻫﺮ ﺩﻡ
ﻣ ﺮﻧﺪ، ﺍﻦ ﺳﻮ ﻭ ﺁﻥ ﺳﻮ
ﻣ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮ ﺷﺸﻪ ﻭ ﺩﺭ
ﻣﺸﺖ ﻭ ﺳﻠ،
ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺮ
ﻧﺴﺖ ﻧﻠ .
ﺎﺩﻡ ﺁﺭﺩ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ :
ﺮﺩﺵ ﺭﻭﺯ ﺩﺮﻦ؛
ﺧﻮﺏ ﻭ ﺷﺮﻦ
ﺗﻮ ﺟﻨﻞ ﻫﺎ ﻼﻥ .
ﻮﺩ ﺩﻩ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ
ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﺮﻡ
ﻧﺮﻡ ﻭ ﻧﺎﺯ
ﺴﺖ ﻭ ﺎﺑ
ﺍﺯ ﺮﻧﺪﻩ
این مثل بشنو که شب، دزدی عنید
در بن دیوار حفره می‌برید
 
نیم‌بیداری که او رنجور بود
طقطق آهسته‌اش را می‌شنود
 
رفت بر بام و فرو آویخت سر
گفت او را در چه کاری ای پدر؟!
 
خیر باشد نیم‌شب چه می‌کنی
تو کیی گفتا دهل‌زن ای سنی
 
در چه کاری گفت می‌کوبم دهل
گفت کو بانگ دهل ای بوسبل
 
گفت فردا بشنوی این بانگ را
نعره‌ی یا حسرتا! وا ویلتا!
 
آن دروغست و کژ و بر ساخته
سر آن کژ را تو هم نشناخته
 
بعضی کارها واقعا همین‌طور است، امروز انجام می‌شود اما فردا
دو روز پیش آزمون آیلتس دادم و چقدر در یک ماه اخیر دلم برای نوشتن لک زده بود.. از تحلیل ها و اتفاقات زندگیم... اما دستم به نوشتن نمی آید...
به خاظر هزاران دلایل قید فضای مجازی رو زدم تا با ذهن باز و ازادتری به استقبال آزمون برم... اما نمیشه.. نشد..
این چند روز که از سقوط هواپیما میگذره، خودم رو زدم به اون راه ... گفتم سکوت کن... سکوت کن و فقط بزن برو از اینجا...
اما نمیتونم.. بخدا نمیتونم...
لیست سقوط کرده ها رو دیدم.. 14 تا از دانشگاه آلبرتای کانادا بودند.. دو
هو الحی
 
خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و شنوای دعایم باش آنگاه که می‌خوانمت، و صدایم را بشنو گاهی که صدایت می کنم، و به من توجّه کن هنگامی که با تو مناجات می‌نمایم، همانا به سوی تو گریختم، و در حال درماندگی و زاری در برابرت ایستادم، به پاداشی که نزد توست امیدوارم، آنچه را که در درون دارم می‌دانی، بر حاجتم خبر داری، نهانم را می‌شناسی، کار بازگشت به آخرت و خانه ابدی ام بر تو پوشیده نیست، و آنچه که می‌خواهم به زبان آرم، و خو
سلام.
امروز
سه مرداده من سرکارم و از اینجا دارم برات می نویسم.هم برای خدای مهربونم
می نویسم هم برای اونی که امروز سیزدهمین سالگرد اولین آشناییمونه.سیزده
سال گذشت از اولین روز دیدارمون. از رویش جوانه عشقمون.عشقمون شده یه درخت
سیزده ساله. با اینکه ندارمت اما امروز حس خوبی دارم. انگار جشنه.
خوشحالم.میدونی خدارو شکر میکنم که تو سر راه من قرار گرفتی چون خیلی چیزا
بهم یاد دادی. و بودنت و حتی نیودنت باعث شد من سمت خیلیا نرم و خیلی
کارارو نکنم که ب
قالت: یا اَبَاالْحَسَنِ لَمْ یَبْقَ لِی اِلاّ رَمَقٌ مِنَ اَلْحَیاةِ وَ حَانَ زَمانُ الرَّحِیلِ وَالْوِداعِ فَاسْتَمِعْ کَلامِی فَاِنَّکَ لا تَسْمَعُ بَْعدَ ذلِکَ صَوْتَ فاطِمَةَ أبَداً اوُصیکَ یَا اَبَاالْحَسَنِ اَنْ لا تَنْسَانِی وَ تَزُورَنی بَعدَ مَمَاتِی؛ ای اباالحسن!
برای من لحظه ای بیش از زندگانی نمانده است و زمان کوچ و خداحافظی فرارسیده است. سخنان مرا بشنو؛ زیرا پس از این صدای فاطمه را هرگز نخواهی شنید. ای اباالحسن! تو را وصی
وقتی نرگس ولم کرد ( واقعا نمی‌شود از واژه بهتری استفاده کنم ) کاملا در هم شکستم. تا چندین ماه تقریبا هرشب اشک غلیظ از چشمم می‌ریخت. دراز می‌کشیدم در رخت‌خواب نازک و قدیمی و زل می‌زدم به سقف تا خوابم ببرد. هزار بار از زندگی متنفر بودم. فضای خالی عظیمی درون من به وجود آمده بود که تا سالیان سال پا برجا بود. بارزترین مثال آن یک شب لعنتی حدود سه سال بعد بود. من در یک چت‌روم بی‌در و پیکر دنبال کسی یا چیزی بودم و آنجا به کسی گفتم پدرم به مادرم خیانت ک
یا فارس الحجاز(عج)! تو ادرکنی از کرم ورنه هزار تیغ جفا می برد سرم   با صد نیاز سوی تو گردانده ام چنان چشمان چون حوالی شرجیّ بندرم   صد مرغ آه از قفس سینه ام پرید در حسرت لقایت ای امّید آخرم!   خورشید مغربم! همه داغم، ولیک خلق خاموش و سرد بیندم از روی ظاهرم   «پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم شمعم که جان گدازم و دودی نیاورم»*   دست از تو برندارم و هر دم بدون تو می سوزم از فراقت و صبر است یاورم   امّا چنین که دوری تو طاقتم ربود انگار یار خسته شده، رف
عهد خداوند تعالی به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
سید بن طاووس رضوان الله علیه روایت کرده است:
فیما نذكره من كتاب «اسماء مولانا علی صلوات الله علیه»، ان الله جل جلاله عهد إلى النبی صلى الله علیه وآله فی علی علیه السلام أنه أمیر المؤمنین وسید الوصیین وأولى بالنبیین والكلمة التی الزمها التقوى. وهذا الكتاب روایة أبی طالب عبید الله بن أحمد بن یعقوب الأنباری برجالهم من نسخة عتیقة یوشك أن تكون فی حیاة مؤلفها. فقال ما هذا لفظه: حدثنا علی بن عباس ع
■حکایت بعضی از  زنانِ دیروز و امروز ما حکایت آهنگ فتانه است.
[هم نامهربونه،هم آفت جونه،هم با دیگرونه
هم قدرم ندونه ندونه ندونه
هم درو و دورنگه،هم خیلی زرنگه،هم دلش چه سنگه
هم بامن بجنگه بجنگه بجنگه!
از این کاراش خبر دارم.ولی چی بگم دوسش دارم!!!!
خداوندا عجب دلداری دارم.
عجب یار ندونم کاری دارم.
غریب دوست و خودی سوزخدایا
خیال کردم منم غمخواری دارم...]
زنانی که دم برنمی آورند.خفه خون می گیرند.زنانی که تشنه محبتند.می دانند دارد چه بلایی سرشان می آ
و زمانی که با شوق فراوان از روزمرگی هایت، از چیز هایی که کوچکند اما شادت می‌کنند؛ می‌نویسی و تعریف میکنی با خودم می‌گویم ای کاش من هم یکی از آن روزمرگی ها بودم بلکه مورد توجهت واقع می‌شدم.
باورم نمی‌شود حسی و صدایی درونت نباشد که مدام در گوشت بخواند: «او باید در کنارت باشد». باورم نمی‌شود چون همین وضعیت دارد جان مرا می‌گیرد.
و روز هایی که چقدر سرد و بی روح می‌‌گذرند؛ کجاست آن میلی که هر شب مرا به منزل بکشاند، از سخت ترین شرایط و از دور تر
این مثنوی حدیث پریشانی من استبشنو که سوگنامه ی ویرانی من استامشب نه اینکه شام غریبان گرفته امبلکه به یُمن آمدنت جان گرفته امگفتی غزل بگو غزلم، شور و حال مُردبعد از تو حس شعر، فنا شد، خیال مُردگفتم مرو که تیره شود زندگانیمبا رفتنت به خاک سیه می نشانیمگفتی زمین مجال رسیدن نمی دهدبرچشم باز، فرصت دیدن نمی دهدوقتی نقاب، محور یکرنگ بودن استمعیار مهر ورزیمان، سنگ بودن استدیگر چه جای دلخوشی و عشق بازی استاصلاً کدام احمق از این عشق راضی استاین عشق
به مناسبت فرا رسیدن عید فطر فرازهای آخر دعای 46 صحیفه سجادیه را با هم نجوا می کنیم:
فَهَا 
أَنَا ذَا أَؤُمُّکَ بِالْوِفَادَهِ ،
وَ أَسْأَلُکَ حُسْنَ الرِّفَادَهِ
،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ،
وَ اسْمَعْ نَجْوَایَ ،
وَ
اسْتَجِبْ دُعَائِی ،
وَ  لَا  تَخْتِمْ یَوْمِی بِخَیْبَتِی ،
وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ فِی مَسْأَلَتِی ،
وَ أَکْرِمْ مِنْ
عِنْدِکَ  مُنْصَرَفِی ،
وَ تُرِیدُ مُنْقَلَبِی ،
إِنَّکَ غَیْرُ ضَائِقٍ  بِمَ
Bax
این کلمه، ریشه‌ی فعل «دیدن» در ترکی‌ست و همه افعال در ترکی برای «دیدن» مثل دیدم, خواهی دید, اگر ببینی, میتونی ببینی, دیده بوده‌ای و... همه‌شون با همین bax شروع میشن.
همچنین bax همون جایگاه فعل امر مفرد رو داره و معنای «ببین» هم میده.
.
خلاصه اینکه در ترکی ریشه‌ی هر فعلی همزمان فعل امر مفرد هم هست. مثلا:
Dur بایست
Ged برو
Bax ببین
Vur بزن
iç بنوش
at بینداز
Gəz گشت بزن
De بگو
bil بدان، آگاه باش، بفهم
sev دوست داشته باش
Elə, et, yap, qıl انجام بده، بکن
.
همه این بالا
 
 
   چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟
 
 
 
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟
پاشو مگر نمی بینی شامیان دور علی را گرفته اند؟پاشو برادردلم رفته بین الحرمینکنار علقمهبند بند وجودم  گرفته" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"پاشو دلمان برای لبخندتبرای بصیرتتبرای آرزوهای شهادتت تنگ‌ می شودپاشو امیر لشگر اسلامپاشو هنوز فتوحات زیادی باقی ماندهپاشو دلم برای خم ابرویت تنگ شدهبرای اخم های پرصلابتتبرای فرماندهی پر صلابتتچگونه باور کنم رفتنت را!؟
هشام بن حکم گوبد در مصرزندیقی بود که سخنانی از حضرت صادق ع باو رسید ه بود بمدینه تا با انحضرت مباحثه کند در انجا بحضرت بر نخورد باو گفتند بمکه    رفته است انجا امد ما با حضرت صادق ع  مشغول  طواف بودیم که بما رسبد نامش عبد الملک و کنیه اش او عبدالله  ابو عبدالله بود در حال طواف شانه اشرا بشانه امام صادق ع زد حضرت فرمود نامت چیست گفت نامم عبدالملک  بنده سلطان فرمود کنیه ات چیست گفت  کنیه ام ابو عبدالله پدر بنده خدا  حضرت فرمود این ملکی که بنده ا
سلام به همگی
راستش چند روزی بود که در مورد آشنایی با دختر خانمی فکر میکردم که اختلاف سنمون قدری زیاده.. نزدیک ۱۰ سال. به استخاره  اعتقادی ندارم ولی به حافظ تفالی زدم و این غزل آمد:
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر/ هرآنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار/که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
خلاصه خیلی جور بود با دغدغه من. میخواستم شما هم اگه تجربه ای از حافظ دارین بگین و اینکه اگر مطابق تفعلی که زدین عمل کردین، بعدش چطور پیش اومد؟ 
به نام خدای مهربون
 
میتونم بگم عاشق خدایی هستم که همیشه به ما درس های زندگی رو گوشزد میکنه
 
 
داستان
من آدم خیلی سرمایی هستم
متولد مردادم و شاید به همین خاطره که از سرما تا این حد بیزارم
البته لاغر هم هستم و سرما سریع به درونم نفوذ میکنه
حالا به این که چرا از سرما بیزار هستم کاری نداریم
من همیشه توی زمستونهای سرد و طاقت فرسا دوست دارم کارهامو پیش بخاری و شوفاژ انجام بدم و مسیرهایی که باید برمو با ماشین شخصی برم (که البته تا امروز نداشتم)
و خلا
1) از وقتى امتحان هاى اکثر بچه ها تموم شده خوابگاه و به خصوص راهرو ما خالى شده و این سکوت که کل ساختمون رو گرفته طور عجیبى دلگیره..به حدى که باعث شده دلم براى اون همسایه ام که با دوستش ساعت سه نصفه شب تصمیم میگرفتند اخبار BBC رو با صداى بلند نگاه کنند تنگ بشه.. یا براى همسایه دیگه ام، دویین مخصوصا وقت هایى که با دوست پسرش سر اینکه چرا جلوى دوستهاش گفته امروز خیلى بستنى خوردى.. با اینکه هیچوقت نه دویین رو دیدم و نه دوست پسرش رو ولى مطمئنم اونقدرها که
 این مناجات را که از ابن خالویه روایت شده بخواند؛ به گفته او این مناجات حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و امامان پس از اوست که در ماه شعبان می‌خواندند:اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاسْمَعْ دُعائِى إِذا دَعَوْتُکَ ، وَاسْمَعْ نِدائِى إِذا نادَیْتُکَ، وَأَقْبِلْ عَلَىَّ إِذا ناجَیْتُکَ ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ، وَوَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ ، مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ ، راجِیاً لِما لَدَیْکَ ثَوا
آن ماه دو هفته در نقابست، یا حوری دست در خضابست؟
وان وسمه بر ابروان دلبند، یا قوس قزح بر آفتابست؟
سیلاب ز سر گذشت یارا، ز اندازه بدر مبر جفا را
باز آی که از غم تو ما را، چشمی و هزار چشمه آبست
تندی و جفا و زشتخویی، هرچند که میکنی نکویی
فرمان برمت بهر چه گویی، جان بر لب و چشم بر خطابست
ای روی تو از بهشت بابی، دل بر نمک لبت کبابی
گفتم بزنم بر آتش آبی، وین آتش دل نه جای آبست
صبر از تو کسی نیاورد تاب، چشمم ز غمت نمی برد خواب
شک نیست که بر ممر سیلاب، چندا
بی
مهر علی(ع) سعی و صفا سود ندارد
در برکه ی خشکیده شنا سود ندارد

گر
زیربنا محکم و سرسخت نباشد
هر کوشش و احداث بنا سود ندارد

هرجا
که شود قحطی گوش و شنوایی
فریاد و صدا، بانگ و نوا سود ندارد

خشکید
اگر ریشه ی یک اصله درختی
بر شاخه ی خشکیده جلا سود ندارد

بر
روی گسل گر که بنا گشت بنایی
بیهوده بنا گشته، نما سود ندارد

وقتی
هدف بخشش ما رنگ ریا داشت
فضل و کرم و جود و سخا سود ندارد

در
وقت عمل شیعه ی اثنی عشری باش
سعی و عمل اهل ریا سود ندارد

امروز
بکوشیم که
 پس از بحث‌های فراوان در فضای رسمی و مجازی درباره چند همسری و انتشار غیررسمی نظر رهبر انقلاب در رسانه‌های مجازی، امروز دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای، نظر ایشان را درباره مسأله‌‌ چندهمسری اعلام کرد. در پایان این مطلب، مصرعی آمده است که نشان می‌دهد معظم له چگونه با تکیه بر قدرت حیرت‌آور ادبیات و تأثیر شعر بر مخاطبان گوناگون، نظرشان را با قطعیت و جامعیت بیان می‌کنند.به نظر می‌رسد که «خدا یکی و محبت یکی و یار یکی» مص
دیشب در حال دعای جوشن خوندن بودم که دیدم یه آقایی روبروی ما داره نماز میخونه ولی ۹۰ درجه انحراف قبله داره!
به خانمی که کنارش بود علامت دادم که قبله از این طرفه.
قبله‌نمای موبایلشونو باز کردن گفتن نه همین درسته! گفتم از من بشنو من مطمئنم  قبله این طرفیه که من میگم!
بعد خودم قبله‌نما رو آوردم و دیدم بنده خدا درست میگه قبله‌نمای بادصبا داره قبله رو از اون سمت نشون میده! :/
گفتم این اشتباهه. حالا حرف منو قبول نمیکنی نکن ولی جهت قبرشهید رو ببین! قبل
والا من امشب دنبال #نذری نبودم. رفتم عکس‌های خواهرم را بگیرم که دیدم اذان دادند. می‌دونستم اون اطراف یه مسجد هست. گفتم یه سواستفاده‌ای کنم و برم نماز جماعت بخونم. نماز را خوندیم و حاج آقا رفت روی منبر، گفتم تو که اوضاعت خرابه، بشین یه خرده موعظه بشنو شاید آدم شدی. منبر که تموم شد، وضه‌خون اومد و روضه‌ی حضرت قاسم را شروع کرد، نتونستم دل بکنم و نشستم. بعد سینه‌زنی شروع شد. گفتم فلان فلان شده چهارتا سینه هم برای امام حسین بزن، خیر سرت سید حسین
می دونید بهترین کادو برای روز پدر چی؟؟؟؟
بیمه عمر با 10 ذرصد تخفیف به مناسبت روز پدر
نمایمدگی بیمه پاسارگاد بهارستان(رجبی) به مناسبت فرا رسیدن روز پدر اقدام به ارائه بیمه عمر با تخفیف باور نکردنی 10 درصد می کند.
 
 
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا راکه به ماسوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بینبه علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماندچو علی گرفته باشد سر چشمهٔ بقا را
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار
این مناجات را که از ابن خالویه روایت شده بخواند؛ به گفته او این مناجات حضرت امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) و امامان پس از اوست که در ماه شعبان می‌خواندند:

اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَاسْمَعْ دُعائِى إِذا دَعَوْتُکَ ، وَاسْمَعْ نِدائِى إِذا نادَیْتُکَ، وَأَقْبِلْ عَلَىَّ إِذا ناجَیْتُکَ ، فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ، وَوَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ ، مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ ، راجِیاً لِما لَدَیْکَ ثَوا
دانلود آهنگ جدید امید آریا پرشیا
دانلود آهنگ امید آریا به نام پرشیا کیفیت ۱۲۸ و ۳۲۰ ، با لینک مستقیم ، همراه با پخش آنلاین و متن آهنگ
دانلود آهنگ فوق العاده پرشیا با صدای امید آریا از جوان ریمیکس
Download New Music Omid Aria – Persia

آهنگ جدید امید آریا منتشر شد.
جدیدترین ساخته امید آریا، پرشیا نام دارد.
امیدوارم موزیک دارای کیفیت بالایی باشد.
با آرزوی بهترین ها برای این خواننده.
متن آهنگ پرشیا از امید آریا
چو ایران نباشد تن من مباد
وجرخا ونما نیذالهیا ای
ج
ترجیع‌بندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:دائم از غصه می‌زنم بر سرزندگی مشکل است بی‌دلبردوستانم پدر شدند ولیبنده هستم هنوز بی‌همسرپیرمردی مجردم، که همهمی‌دهندم نشان به یکدیگروای بر من، خروس با مرغ استشده‌ام از خروس هم کمترنه جگر دارم و نه دندانیبس‌ که دندان گذاشتم به جگرگرچه در بین جمع خاموشمدارم آتش به زیر خاکسترگفت یک بچه‌ی دبستانی:«میم مثل چه؟» گفتمش: محضربا تو از راز خویش می‌گویمگرچه آن‌را نمی‌کنی باور:همه را
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
تا هست شدند جمله موجودات
تا درتن آدم آمده حسّ حیات
از عشق تو گشته اند محیا و ممات
لب تشنه یک جرعه زجام صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
همواره به امر حق بلی باید گفت
لبیک و بلی به هر ولی باید گفت
با امر خدا همیشه ذکر صلوات
بر آل محمد و علی باید گفت
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
گویم سخنی که شاد و خورسند شویدر هر دو جهان قرین لبخند شویسوگند به حق چو میف
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
تا هست شدند جمله موجودات
تا درتن آدم آمده حسّ حیات
از عشق تو گشته اند محیا و ممات
لب تشنه یک جرعه زجام صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
همواره به امر حق بلی باید گفت
لبیک و بلی به هر ولی باید گفت
با امر خدا همیشه ذکر صلوات
بر آل محمد و علی باید گفت
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
گویم سخنی که شاد و خورسند شویدر هر دو جهان قرین لبخند شویسوگند به حق چو میف
دانلود آهنگ محسن میرزازاده ناز مکه + کیفیت عالی
امروز ترانه زیبای محسن میرزازاده بنام ناز مکه آماده دانلود از جاز موزیک با کیفیت عالی
Exclusive Song: Mohsen Mirzazadeh | Naz Maka With Text And Direct Links In jazzMusic.blog.ir
متن آهنگ محسن میرزازاده ناز مکه
اله کچک ناز مه که / زنده خه له با مه کهاز وه خه گو یاره تمه / ایلچیان له خه را مه کهگولی خه دیسا وه کا / وره رونه سامن شه کهله حالی من تماشه که / اله کچک ناز مه کهزنده خه له با مه که / شیلواره چرخی مه کهاز وه خه گویاره تمه / ایلچیان وه
ترجیع‌بندی شیرین از شاعر جوان یزدی ندوشنی؛ محمد نظری ندوشن:
دائم از غصه می‌زنم بر سرزندگی مشکل است بی‌دلبردوستانم پدر شدند ولیبنده هستم هنوز بی‌همسرپیرمردی مجردم، که همهمی‌دهندم نشان به یکدیگروای بر من، خروس با مرغ استشده‌ام از خروس هم کمترنه جگر دارم و نه دندانیبس‌ که دندان گذاشتم به جگرگرچه در بین جمع خاموشمدارم آتش به زیر خاکسترگفت یک بچه‌ی دبستانی:«میم مثل چه؟» گفتمش: محضربا تو از راز خویش می‌گویمگرچه آن‌را نمی‌کنی باور:همه ر
به قلم دامنه. به نام خدا. یڪی از آرایه‌های ادبی‌ست. براعت یعنی برتری و شیوایی. استهلال یعنی برآمدن ماه. و این صنعت در ادبیات فارسی یعنی این‌ڪه نویسنده یا شاعر، سرآغازِ نوشته‌ی نثر یا نظم خود را به‌زیبایی، روشنی و لطافت بنویسد تا خواننده را با اشاره‌ای ساده و رسا به مقصودِ بیان خود آگاه و تشنه سازد.
 
 اگر بخواهم براعت استهلال را ساده‌تر تعریف ڪنم این است ڪه امروزه در ادبیات فارسی از طریق «زمینه‌سازی»، «پیش‌درآمد»، «فضاسازی» و «پیش‌زمی
هو الحی
 
خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست،
 و شنوای دعایم باش آنگاه که می‌خوانمت،
 و صدایم را بشنو گاهی که صدایت می کنم،
 و به من توجّه کن هنگامی که با تو مناجات می‌نمایم،
 همانا به سوی تو گریختم،
 و در حال درماندگی و زاری در برابرت ایستادم،
 به پاداشی که نزد توست امیدوارم،
 آنچه را که در درون دارم می‌دانی،
 بر حاجتم خبر داری،
 نهانم را می‌شناسی،
 کار بازگشت به آخرت و خانه ابدی ام بر تو پوشیده نیست،
 و آنچه که می‌خواهم به زبان آرم
 امیر مومنان امام علی علیه‌السلام فرمود: روزی در حالى که فاطمه(س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می‌کردم، پیامبر صلی الله علیه و اله وارد شدند و فرمودند: ای اباالحسن! عرض کردم لبیک یا رسول اللَّه! فرمود: آنچه می‌گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی‌زنم مگر اینکه به امر پروردگار است:-مردى که به  زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شبها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می‌دهد.-خداوند ثواب صابران و ثواب یعقوب و داو
به طور طبیعی در زندگی ات تلویزیون را روشن می کنی و می بینی اخبار پخش می کند، حالا این اخبار هر چقدر وحشتناک، یا این دنیا هر چقدر فرورفته در چاه توالت، و یا این اخبار هر چقدر بی ربط با هستی تو، ماهیت زندگی ات هم چنان جدا از اخبار باقی می ماند. در طول جنگ هم باید شورتت را بشویی، مگر نه؟ حتی زمانی که سوراخی در آسمان دارد همه چیز را جزغاله می کند مگر مجبور نیستی با کسانی که دوست شان داری دعوا کنی و بعد معذرت بخواهی که منظوری نداشتی؟ معلوم است که مجبو
امیرمؤمنان
علی (ع) فرمود: «روزی پیامبر خدا (ص) وارد خانة ما شد؛ در حالی که فاطمه (س) در
کنار دیگی نشسته بود و من هم عدس پاک می کردم. رسول خدا مرا صدا زد و فرمود: «یا
ابالحسن!» گفتم: «لبیک یا رسول الله!» فرمود: «از من بشنو که من جز آنچه پروردگارم
امر فرموده نمی گویم. هیچ مردی نیست که در خانه به همسرش کمک می کند؛ مگر آن که
خداوند به تعداد موهایی که در بدن دارد برای او پاداش عبادت یک سالی را می دهد که
در روزهایش روزه بدارد و شب ها به عبادت خداوند بایستد و
امشب باز برای ندانسته های عشق تواَم فال می‌گیرم
و باز نقش قشنگ تو و اسم عزیزت، تهِ فنجان من است
 چه خیال خوشیست باور اتفاق تمام فالهایم
تو مال من می‌شوی و امسال سال من است
شعر اززهرا زهادت‌پور
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را
چون شیشه‌های دیده ما پرگلاب کن
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن
بگشا به شیوه نرگس پرخواب مست را
و از رشک چشم نرگس رعنا به خواب کن
ب


تقدیم به روح مطهر سید شهیدان مقاومت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
قاسم ای مرد خدا داغ تو بر این دل ماستتا ابد راه تو سر لوحه ی مردان خداست
به خداوند کریمی که تو را هدیه نمودنام تو پرچمِ یاران علی شیرِ خداست
داعش آن نوکر ارباب شیاطین زمانضربتی خورده زشمشیر تو که دست خداست
حرم آل علی بعد ابوالفضل رشیددیگر این گونه ندید مرد دلیر که باوفاست
گرچه کشتند خبیثان دگر جسم تو رالیکن آوازه ی تو شرط همه رمز بقاست
قوم ظالم که فریب خورد و ندانست فقطآرزویت
آسمان
با چشم دل امشب تماشا کن زمین را
 سجده ی شکر علی(ع) آن قبله ی اهل یقین را
چشم بگشا و تماشا کن یل ام البنین(س) را
آسمان امشب ببین ماه امیرالمومنین(ع) را

حضرت
عباس(ع) را بنگر به بالای دو عالم
او ز او ج آسمان کرده تماشای دو عالم
راه و رسم او شده اکنون معمای دو عالم
اوست ابراهیم و موسی یا مسیحای دو عالم

ماه
و خورشیدند هر دو ذره ای از نور رویش
هر که او را دید شد مست از می ناب سبویش
آب دریاهای عالم قطره ای از آبرویش
مرغ جان دائم به پرواز است در بالای
آسمان
با چشم دل امشب تماشا کن زمین را
 سجده ی شکر علی(ع) آن قبله ی اهل یقین را
چشم بگشا و تماشا کن یل ام البنین(س) را
آسمان امشب ببین ماه امیرالمومنین(ع) را
حضرت
عباس(ع) را بنگر به بالای دو عالم
او ز او ج آسمان کرده تماشای دو عالم
راه و رسم او شده اکنون معمای دو عالم
اوست ابراهیم و موسی یا میسحای دو عالم
ماه
و خورشیدند هر دو ذره ای از نور رویش
هر که او را دید شد مست از می ناب سبویش
آب دریاهای عالم قطره ای از آبرویش
مرغ جان دائم به پرواز است در بالای
 پخش صوتی ترجمه مناجات شعبانیه
 با صدای مهدی کاروند
 
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و شنواى دعایم باش آنگاه که می خوانمت، و صدایم را بشنو گاهى که صدایت می کنم، و به من توجّه کن هنگامی که با تو مناجات می کنم، همانا به سوى تو گریختم، و در حال درماندگى و زارى در برابرت ایستادم، به پاداشى که نزد توست امیدوارم.
آنچه را که در درون دارم می دانى، از حاجتم خبر دارى، نهانم را می شناسى، کار بازگشت به آخرت و خانه اب
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
 
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
 
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
 
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو
 
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و م
گویند که ابراهیم یک روز که هیچ یک از افراد شهر نبودند به بت‌خانه رفت. همه‌ی بت‌های مورد پرستش را با یک تبر خرد و تکه تکه کرد.گویند که سال‌ها بعد گفتی اسماعیلت را ذبح کن، پس چنین کرد. اما تو بر او بخشیدی. چون که گفته‌اند تو بخشایش‌گری.گویند که شب قدر است و سرنوشت یک ساله‌ی آدم‌ها را می‌چینی.گویند که شب قدر است و از گناهانمان، اگر توبه کنیم در می‌گذری.گویند که شب قدر است و قرآن را هم یک‌باره در همین شب نازل کرده‌ای.نمی‌دانم که تو چه فکر می‌

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها